_ باز این بغض سکوت
در رخ ماتم دل
به فریاد شکست
_ باز این بود و نبود
در غم دیده ی تر
در غروب سحری ؛ به طلوع شب نشست
تا نباشد سخنی
سخنی در تن رویای خطوط
که بسازد غزلی
در دل مست سکوت
_ باز این دیده ی تر
برده از سینه گوهر
باز با باده سری
با تنی زخم سکوت
با شبی در دل ریش
می سپارد ره معشوقه ی خویش
نظرات شما عزیزان: